جستجوی خانواده‌ی زیستی برای فرزندخوانده‌ها

دیشب در یک میزگرد فرزندخواندگی شرکت کردم با عنوان «جستجوی خانواده‌ی زیستی». خلاصه‌ی بعضی از اون‌چه که گفته شد رو تا جایی که متوجه شدم و یادداشت برداشتم، فهرست‌وار و بدون نظم در پایین می‌نویسم.
یکی از شرکت‌کنندگان میزگرد، خانمی بود به نام کتلین که چهل و خورده‌ای سال سن داره. کتلین از تولد به فرزندی گرفته شده و خودش و شوهرش هم دختری یک ساله دارن که به فرزندی گرفته‌اند. شرکت‌کننده‌ی دیگه‌ی میزگرد دختری بود به نام تانیا که همراه با مادرش شرکت‌کننده‌ی میزگرد بود. تانیا بیست و یک سال پیش، در سن چهار سالگی، از روسیه به فرزندی گرفته شده. هنوز هم خاطراتی از پرورشگاهش رو محو به خاطر داره. به نظر می‌اومد که رابطه‌ی خوبی هم با مادرش داره.

تانیا: چند سال پیش بالاخره تصمیم گرفتم که به دنبال خانواده‌ی زیستی‌ام برم. با هزار زحمت تونستیم از سد موسسه‌ها و برنامه‌های فرزندخواندگی قطع شده بگذریم و یک نفر رو پیدا کنیم که برامون تحقیق کنه. یک نفر تونست رد مادر زیستی‌ام رو پیدا کنه و فهمید که بیمارستانه. به بیمارستان رفت. اما از قرار معلوم، پنج روز قبل از این که به بیمارستان برسه، مادر زیستی‌ام فوت کرده بوده. من پول جمع کردم و ترتیب مراسم بعد از مرگ‌اش در روسیه رو دادم.
یکی از شرکت‌کنندگان: پسرم رو از کلمبیا به فرزندی گرفتیم. اون زمان به ما می‌گفتن سعی کنین هر هفته به کلاس اسپانیایی بفرستین‌اش که با ریشه‌اش آشنا باشه. ما گفتیم نخیر! ترجیح می‌دیم هیچ فرقی با ماها نداشته باشه. مگه بقیه‌ی اعضای خانواده‌ی ما هر هفته به کلاس اسپانیایی می‌رن؟
تانیا: اون هم یک روشه که تاکید کنیم که فرزندخوانده‌ها متفاوت نیستن. اما به نظر من فرزندخوانده‌ها متفاوت‌اند و نباید این مساله رو مخفی کنیم.
همون شرکت‌کننده‌ی قبلی: ما خانواده‌ی کمابیش عصبی‌ای هستیم و از اون طرف پسرم خیلی خون‌سرد و ملایمه. وقی چهارده پونزده سال‌اش بود، یک روز وسط شلوغی‌ها و داد و بی‌داد ما گفت «خدا رو شکر که من ژن‌های شماها رو ندارم!» همین جمله‌اش باعث شد چنان همگی بخندیم که کل موضوع عوض بشه.
یکی دیگه از شرکت‌کنندگان: خیلی خوبه که این قدر نسبت به مساله بازه و راحت صحبت و شوخی می‌کنه.
یکی از شرکت‌کنندگان: مشاور ما به ما گفت «در هر فرزندخوانده‌ای غم و نوعی حسرت برای چیزی که از دست داده وجود داره». من به چنین چیزی اعتقاد ندارم و نمی‌فهمم چرا باید در مورد کل فرزندخوانده‌ها این قدر محکم و کلی نظر بده (البته در نظر داریم دیگه باهاش کار نکنیم). نظر شماها چیه؟
کتلین: من زندگی دیگه‌ای نداشته‌ام و همیشه فرزندخوانده بوده‌ام. اینه که نمی‌دونم که آیا من غم یا حسرتی اضافه بر دیگران داشته‌ام یا نه.
تانیا: شاید بشه گفت که برای من نوعی فقدان بزرگ (great loss) و یک غم عمیق وجود داره. شاید این غم به نوعی از یک سوگ‌واری ناشی بشه. به هر حال فرزندخواندگی یک جور سفر مادام‌العمر (life-long journey) است و چیزی نیست که یک‌باره تموم بشه.
یکی از شرکت‌کنندگان: این که می‌گی بیش‌تر به «زخم» شبیهه یا «جای خالی»؟
کتلین: برای من به زخم شبیه نیست. بیش‌تر به قطعه‌های پازل شبیهه. هر بار که به دنبال خانواده‌ی زیستی‌ام بوده‌ام، به دنبال پیدا کردن این تیکه‌ها بودم. یک بار هم که ردی از خانواده‌ی زیستی‌ام پیدا کردم، با کمک کسانی که دیده بودم، سعی کردیم یک بازه‌ی زمانی رو رسم کنیم و مشخص کنیم که چه اتفاقی در چه زمانی افتاده.
تانیا: برای من زخم بودن یا جای خالی بودن متغیره و در زمان عوض می‌شه. برای بعضی زمینه‌ها مشخصن مثل قطعه‌های پازله. برای مثال مساله‌ی هویت مثل پازل می‌مونه. برای بعضی چیزها مثل زخم می‌مونه. مثلن در بعضی موارد خاص در زندگی، مثل روابط (relationships)، خودش رو این‌طوری نشون می‌ده. از احساس ترک‌شدگی می‌ترسم و این‌جاست که این قسمت از فرزندخواندگی خودش رو مثل زخم نشون می‌ده. نتیجه‌اش هم این می‌شه که به نوعی بی‌حس (numb) می‌شم که این حس در ادبیات فرزندخواندگی شناخته شده است و معروفه. البته اگر بخوام دقیق‌تر بگم، این احساس به زخم (wound) شبیه نیست و به جای زخم (scar) شبیه‌تره.
یکی از شرکت‌کنندگان: من از یک کشور دیگه به فرزندی گرفته شده‌ام و قیافه‌ام با اعضای خانواده‌ام فرق داره. در بیست و شش سالگی، بعد از تموم کردن دانشگاه، و بعد از این که موفق شدم به اندازه‌ی کافی پول جمع کنم، تونستم یک سفر به کشور محل تولدم برم. همیشه فکر می‌کردم اگر در میان آدم‌های از نظر ظاهری شبیه به خودم و یا خانواده‌ی زیستی باشم، حس خوبی خواهم داشت. وقتی سفر کردم، تازه متوجه شدم که خانواده‌ی واقعی من همون‌هایی‌اند که در خونه‌ام در آمریکا داشتم. بیولوژی مهمه، اما هم‌چنان خانواده‌ی من همین‌ها هستن.
یکی از شرکت‌کنندگان: دختر ما هفت سالشه. با مادر زیستی‌اش هم در تماس‌ام. آیا وقت مناسبیه که با مادر زیستی‌اش با فیس‌تایم گفتگوی ویدیویی بکنه؟
تانیا: برای من خیلی مهمه که خودم تصمیم گرفتم که به دنبال خانواده‌ی زیستی‌ام برم. زمانی رسید که خودم تصمیم گرفتم جستجو کنم و از این بابت خوش‌حالم، چرا که وقت واقعی‌اش بود. به نظرم سن هفت سالگی خیلی زوده و بچه در اون سن باید مقدار بیش از اندازه‌ای اطلاعات و ورودی‌های جدید رو پردازش کنه و این براش سخته.

یک دیدگاه

پاسخی بگذارید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید