بچه خوب است، دیگر نوبت توست

این تجربه را یکی از خوانندگان سایت برای ما ارسال کرده است. تجربه‌ای که در آن از ناباروری، چگونگی کنار آمدن با این موضوع و تصمیم برای فرزندپذیری گفته است.

واکنش به ناباروری

از موقعی که اقدامات لازم را برای بچه‌دار شدن شروع کردیم، تا یک سال ناامید نبودیم. چون دکترها می‌گفتند اگر بعد از یک سال بچه‌دار نشوید نابارورید. بعد از یک سال و نیم هر کسی هر دکتری را معرفی میکرد می‌رفتیم؛ به این امید که بچه‌دار می‌شویم و داروهایی که می‌دادند. روزشماری می‌کردیم که این دفعه بچه‌دار می‌شویم. این دفعه خبری است. اما وقتی خبری نبود ناراحت می‌شدم. فکر و خیال می‌کردم. می‌گفتم عیبی نداره توکل به خدا، شاید صلاح نبوده و دفعه دیگر و دفعات دیگر؛ و هر بار با ناامیدی. تا این که بعد از چندبار شوهرم پیشنهاد کرد بریم بچه بیاوریم که من مخالفت کردم.

گفتم بگذار پژوهشکده رویان هم برویم. شاید نتیجه بدهد و دلمان نسوزد. حتی در طول دوران درمان، وقتی می‌شنیدم دخترهای فامیلی که قبل از من و بعد از من ازدواج کرده بودند بچه‌دار می‌شدند، دوباره فکر وخیال شروع می‌شد که خدایا چرا من؟ چرا همه به راحتی و بدون هیچ دغدغه‌ای بچه‌دار می‌شوند اما من نه؟ یا در برخورد با دوستانم سر کلاس وقتی یکی از دوستانم حامله می‌شد و دوستانم به او تبریک می‌گفتند دیگر هوش و حواسم سر کلاس نبود و حواسم پرت می‌شد. بعد که می‌گفتند: یک روزی هم نوبت نرگس…! اعصابم به هم می‌ریخت. وقتی در خانواده شوهرم از من می‌پرسیدند بچه بیاورید، بچه خوب است، دیگر نوبت تو! من هردفعه بهانه‌های مختلف می‌آوردم. اما از درون خودم ناراحت بودم. یا وقتی می‌گفتند قرار بود بچه‌دار شوید پس چی شد؟

حتی دلم را هم شکستند که حالا بچه‌دار نمی‌شوید یا بچه نمی‌خواهید؟ بگذار بچه‌دار شوید تربیت بچه تو را هم می‌بینیم! فکر و خیال‌ها که خدایا تو شاهدی که چه حرف‌هایی به من می‌زنند. چرا این حرفها را می‌زنند. وقتی پارک می‌رفتیم بچه‌ها را می‌دیدیم که با پدر و مادرشان بازی می‌کردند یا مسافرت که کی می‌شود یک روزی با بچه خودمان مسافرت برویم. حتی کربلا، مکه، سوریه و مشهد هم رفتیم، اما نتیجه نداشت. بالاخره به پژوهشگاه رویان رفتیم و بعد از کلی دکتر و درمان متوجه شدیم که بچه‌دار نمی‌شویم و اقدام کردیم برای فرزندخواندگی.

کنار آمدن با ناباروری

اما درکنار همه این مشکلات گاهی اوقات فکرهای مثبت هم می‌کردم. این که زندگی و روزگار همیشه بر وفق مراد انسان‌ها نیست. زندگی با داشته‌ها و نداشته‌هایش قشنگ می‌شود. زندگی خلاصه می‌شود در ناراحتی‌ها و خوشحالی‌ها .وقتی خدا از بین موجودات زنده انسان را برترین موجود زنده قرار داده، اشرف مخلوقات قرار داده پس بهترین‌ها را برای او می‌خواهد و رقم می‌زند. خدا بندگانی را که بیشتر دوست دارد بیشتر در معرض امتحان قرار می‌دهد و دوست دارد صدای بنده‌اش را بشنود و بنده‌اش بگوید خدایا…! و از شنیدن صدای بنده‌اش لذت می‌برد. خدا هر کسی را یک جور امتحان می‌کند. به یکی مریضی می‌دهد، به یکی بچه نمی‌دهد و…. مهم این است که چطور بتوانیم ازاین امتحان سربلند بیرون بیاییم و صبور باشیم. خدا همیشه یک در را می‌بندد و چند تا از درهایش را به روی بنده‌اش می‌گشاید. به خاطر همین باز امیدوارم.

این درست است که بچه نداریم اما زندگی خوبی داریم. با عشق و محبت با هم زندگی می‌کنیم و روز به روز هم این عشق و محبت در بین‌مان بیشتر می‌شود. وقتی زندگی خودم را مقایسه می‌کردم با کسانی که بچه هم دارند ولی پدر و مادر یکسره با هم دعوا می‌کنند و از زندگی‌شان راضی نیستند و کارشان به طلاق و جدایی کشیده و از چیزها و نعمت‌هایی که خدا به آنها داده شاکر نیستند، به خودم افتخار می‌کردم و می‌بالیدم .می‌گفتم خدایا شکرت راضی هستم به رضای خودت. به چیزهایی فکر می‌کردم که خدابه ما داده اما به خیلی از زن و شوهرهایی که صاحب بچه هم هستند نداده؛ مثلا داشتن خانه، رفتن به مکه، کربلا، سوریه و خیلی چیزهای دیگر. همیشه می‌گویم خدایا شکرت! باز اگرصلاح است و به نفع‌مان است بچه بده. اگر خدای نکرده بخواهی بچه بدهی اما معلول باشه ندهی بهتراست. حتی پارسال ماه محرم در همایش شیرخوارگان حسینی که هرسال اجرا می‌شود شرکت کردم و بچه‌هایی را دیدم که معلول بودند، سرطان داشتند. حاجت خودم یادم رفت و فقط از خدا شفای بچه‌ها را می‌خواستم و خواستارم و باز گفتم خدایا شکرت! هرچه خودت صلاح می‌دانی!

تو عابدی و من معبود تو! تو خالقی و من مخلوق تو! پس تو ظرفیت وجودی من را بهتر می‌دانی! که من می‌توانم از آزمایش و امتحان تو سربلند بیرون بیایم. خدایاشکرت و من را ببخش اگر نتوانستم شکر نعمت‌هایت را خوب بجا بیاورم. توانم درهمین حد است، از من قبول کن و در یک قاعده کلی همه این مشکلات و سختی‌هایی که ما تحمل کردیم در زمان پیامبران و امامان معصوم ما هم بوده که آنها با تلاش و بردباری و صبوری کردن توانستند با مشکلات دست و پنجه نرم کنند.

البته خدا خودش فرموده تلاش‌تان را بکنید و نتیجه را به من واگذار کنید. و درمورد فرزندعطاکردن خدا در سوره مریم حضرت زکریا را مثال زده و به ما نشان داده که حضرت زکریا بچه‌دار نمی‌شدند و زن او نازا بوده و از خدا طلب و درخواست می‌کند و در زمان پیری فرزند پسر به نام یحیی را عطا می‌کند و با این مثال خدا به ما نشان میدهد که همه چیز به خواست و فرمان من اجرا می‌شود. اگر بخواهم و صلاح بدانم می‌دهم و اگر صلاح ندانم نمی‌دهم. پس ما تسلیم امر پروردگار هستیم و ناامید نیستیم. پس بیاییم همیشه به داشته‌ها، خوبی‌ها، خوشحالی‌ها فکر کنیم و به آینده امیدوار باشیم و بدانیم که خدا همیشه بهترین‌ها را برای بنده‌اش رقم می‌زند.

چرا فرزندخواندگی؟

به نظر من اصلا فرزندخواندگی معنا ندارد چرا که آن بچه هم موجود زنده‌ای است که تقدیر و مشیت خدا این شده که به دلایلی پدر و مادر ندارد و تقدیر و سرنوشت دست به دست هم داده ما که بچه نداریم و آن هم که پدر و مادر ندارد بتوانیم کمبودهایی ار لحاظ محبت، عشق،عاطفه و حس مادرانه بودن و بغل کردن و در آغوش کشیدن را جبران و برطرف کنیم. چرا که او بچه خودمان می‌شود. فرقی نمی‌کند فقط تربیتش مهم است که خدا یک مسئولیت و امتحانی را سر راه ما قرار داده که آن بچه را بزرگ کنیم و تحویل جامعه دهیم که هم کار دنیایی است و هم کار آخرتی و با این کار می‌توانیم حداقل یکی از روش‌های حضرت علی را که یتیم‌نوازی بوده و دست نوازش برسر یتیم می‌کشیده را الگوی خود قرار دهیم و سرمشق و الگویی برای دیگران باشیم و انس و الفتی بین ما و بچه ایجاد شود که یک لحظه هم نتوانیم ازخودمان جدایش کنیم و وقتی بچه بزرگ شد و انشالله به جایی رسید یادی از ما کند که پدر و مادری داشته که او را به جایی رسانده و پیش برود به سوی کارهای خیر و افتخار برای پدر و مادر و جامعه و میهنش شود و بعد درمواقعی که ما به او نیاز داریم، او به ما کمک کند.

پاسخی بگذارید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید