وقتی باردار میشی، نه ماه انتظار میکشی و بعد خدا بهت یک بچه میده و همزمان با اون مهر مادری، شناسنامه، هویت و …. هیچکس باهات بحثی نداره که چرا این بچه؟ چرا پسر؟ چرا دختر؟ چرا این شکلی و ….
اما وقتی خدا یک فرشته کوچولو بهت هدیه میده باید ماهها انتظار بکشی، یکسری مراحل قانونی رو طی کنی تا بتونی براش شناسنامه بگیری و کلی جواب به دیگران پس بدی که چرا این بچه؟! چرا این اندازهای؟! چرا این شکلی و ….
یادمه وقتی دخترم به دنیا اومد همسرم همون روز صبح شناسنامهاش رو گرفت. خیلی خوشحال بودم که توی صفحه مشخصات فرزند شناسنامهام، یک اسم نوشته شده: «ریحانه». اون روز نمیدونستم بعد از ریحانه قراره چه اسم دیگهای توی شناسنامهام نوشته بشه،
درست ۱۸بهمن سال گذشته (۱۳۹۴) رضا به خونهی ما اومد. یک پسر کوچولوی ظریف و نحیف که همه چیز برایش عجیب و تازه بود. پسر کوچولویی که حاضر نبود سمعکهاش روی گوشش باشه، خیلی جیغ میزد، راه نمیرفت، رفلکس معده داشت، خیابون براش عجیب بود، از صدای ماشین میترسید، به همه غریبی میکرد، اصلاً با آقایون ارتباط برقرار نمیکرد و به قول داداشم چهرهاش شبیه یک علامت سؤال بزرگ بود. حالا بعد از حدود یکسال روز پنجشنبه شناسنامه گل پسر رو گرفتیم. شناسنامه یعنی هویت. یعنی من پدر، مادر و خانواده دارم. یعنی قلبی برای من میتپه و دلی نگرانم است.
هیچوقت فکرش رو نمیکردم که گرفتن شناسنامه فرزند دومم اینقدر طول بکشه و اینقدر من رو خوشحال کنه. حالا من یک پسر کوچولوی قشنگ دارم که با کمشنوایی شدیدش من رو به زیبایی تمام مامان صدا میکنه. حالا دیگه سؤال جوابهای دیگران اصلاً برام مهم نیست. چرا رضا اینجوری راه میره؟ حالا خوب میشه؟ آخه مگه تو بیکار بودی؟ خدا عقلات بده و …. مهمترین مسئلهای که وجود داره اینه که خدا یک پسر به من داده. پسری که اینقدر با احساس میگه مامان که هر جا باشیم، توی مهمونی، توی اتوبوس، تاکسی و هر کسی کنارمون باشه، یک لبخند میزنه و میگه این بچه چقدر قشنگ شما رو صدا میکنه. پسری که همه ما رو دوست داره و من رو مادر، همسرم رو پدر و دخترم رو خواهر خودش میدونه و این یک معجزه است. عشقی که بین ما و رضا وجود داره یک اتفاق بزرگ است.
خدایا شکرت. شکرت به خاطر این همه زیبایی. شکرت به خاطر این نعمت بزرگ. واقعاً شکر این همه نعمت رو میشه به جا آورد؟