چرا باید حقیقت را به فرزندمان بگوییم

فسقلی موفرفری پدرومادر فرزندپذیری هستند که مدتی در اینستاگرام درباره تجربه‌شون و چیزهایی در این مسیر یاد گرفتند، می‌نوشتند. آنها از معدود فرزندپذیرهایی‌اند که درباره خودشون و تجربه‌شون نوشتند. متاسفانه مدتی است از آنها خبری نیست. امیدوارم به زودی دوباره بنویسند.

سالیانِ سال روال این طور بود که نه تنها به خودِ بچه‌ها چیزی گفته نمی‌شد بلکه مامان‌وباباها طوری به اطرافیان وانمود می‌کردند که فرزند زیستیِ خودشون رو دارند. مثلا بعد از تظاهر به بارداری چند ماهی به جای دیگه‌ای سفر می‌کردند و مثل تو فیلم‌ها عکس‌های ساختگی مدل بارداری می‌فرستادند و بعدش با کوچولوشون بر‌می‌گشتند یا امکانش فراهم نمی‌شد و دیگران هم در جریان قرار می‌گرفتند و اما همه در ظاهر مثل یک راز این موضوع رو تو دلشون نگه می‌داشتند. همین‌جا صبر کنیم و بیاییم فکر کنیم چرا این موضوع همیشه آن قدر عجیب و ترسناک بوده برامون. چرا این رو یک نقطه ضعف توی زندگی‌مون می‌دونیم. چرا یه تابو و رازِمگو بوده. پس اول خودمون باید با این قضیه کنار بیاییم و بپذیریم این هم راهی برای بچه‌دار شدنه و همین. خلاصه که بالاخره یکی تو اطرافیان پیدا می‌شد که خواسته یا ناخواسته، بچه رو در جریان قرار می‌داد یا خود بچه شک می‌کرد که عکسی از نوزادی‌اش تو هیچ آلبومی پیدا نمی‌شه یا شباهتی با مامان‌وباباش نداره یا ممکن بود بچه بیمار می‌شد و احتیاج به فردی با ژن یکسان پیدا می‌شد و اگه بچه انقدر خوش‌شانس بود که هیچ کدوم از این اتفاقها نمی‌افتاد، بعد از مرگ والدین، وقت ارث‌ومیراث این موضوع به بچه گفته می‌شد. به‌هرحال به هر صورتی که بچه در جریان قرار می‌گرفت به شدت از نظر روحی آسیب می‌دید. مثال‌های زیاد و دردناکی رو ما از زبون مشاورهامون چه اینجا و چه در ایران شنیدیم که من چند مورد رو اینجا می‌گم. مثلا یک مورد این‌ بود که بچه تو دوران نوجوانیش اون‌هم از زبون همسن‌های خودش توی فامیل شنیده بود و وقتی با مامان‌وباباش درمیون گذاشته بوده، اونها به شدت انکار کرده بودند، مواجهه با این فاجعه یک طرف و کلنجار رفتن با خانواده برای رسیدن به یک جواب واضح و درست باعث عکس‌العمل‌های به شدت وحشتناکی از طرف بچه شد. دزدی از خانواده و بعد هم دیگران، چاقوکشی و در انتها خودسوزی. موردی دیگه که بعد از مرگ پدر متوجه شد و به خاطر بی‌تدبیری و پشت‌گوش انداختن این مسئله از طرف خانواده، نه تنها هیچ کمک مالی از جانب خانواده‌ی پدر نشد بلکه شناسنامه‌ی بچه رو هم ازش گرفتند به خاطر این که این رو یه ننگ برای اصالت خانواده می‌دونستند. مادر ازدواج کرد و پسر که باز هم نوجوان بود و حالا معتاد، کارگر یک قهوه‌خونه شده بود. پس عزیزانم ببینید با یک بی‌تدبیری و در نظر نگرفتن آینده چه اتفاق‌هایی ممکنه بیافته، لطفا پیش خودمون فکر نکنیم حالا مگه قراره برای ما هم پیش بیاد؟ بله دقیقا ممکنه برای هر کدوم از ما پیش بیاد.
چیزی که من‌رو به شدت آزار می‌ده اینه که وقتی این فجایع بار میاد همه از جمله خود والدین فرزندپذیر نظرشون اینه که ببین ژن و ذات بچه بد بود دیگه، چه عجوبه‌ایی شد سرمون، اومدیم ثواب کنیم، کباب شدیم. یعنی یک لحظه فکر نمی‌کنند چه ندونم‌کاری با روح و روان یک انسان کردند و حالا دارند نتیجه‌اش رو می‌بینند‌. عزیزانم اینکه باید حقیقت رو گفت فقط توصیه‌ی روان‌شناسان اروپایی و آمریکایی نیست، بلکه تمام تلاش مشاورین بهزیستی ایران هم آموزشِ همین‌ موارد هست. یک مورد عجیبی که دیدم این بود که ما باید یک پرسش‌نامه در مورد عقاید و نظرمون در مورد فرزندخواندگی پر می‌کردیم. حالا بماند پرسش‌نامه‌ایی که اینجا پر کردیم بی‌اغراق برای هر کدوم از ما حدود چهل صفحه بود؛ یکی از سوالات پرسش‌نامه‌ی  ایران این بود که آیا قصدِ تظاهر به بارداری دارید؟ این یعنی هنوز خانواده‌های بسیاری هستند که نظرشون به پنهان‌کاری هستش. باور کنید یک لحظه خودم رو مجسم کردم که یه بالش گذاشتم روی دلم و با یه پیرهن گشاد و گل‌گلی‌ِ حاملگی ایستاده‌ام تا همسرجان چلیک چلیک عکس بگیره و بفرستیم برای خانواده‌هامون. مشاور ایرانی ما خیلی ناراحت بود و می‌گفت با تمام توصیه‌ها و آموزش‌های ما باز هم بعضی از خانواده‌ها حقیقت رو نمی‌گن‌‌ و زمانی که بچه متوجه می‌شه، بسیار دگرگون و مستاصل از ما کمک می‌خوان. می‌دونید مشاور ما نظرش چی بود؟می‌گفت حالا که دست و پای بچه رو قطع کردید، از من چه‌کاری برمیاد؟ یکی از دلایل پنهان‌کاری ما والدین،ترس از دست‌دادن فرزندانمون هست. خوب ما باید قبول کنیم که بالاخره یک‌روزی فرزندمون ما رو ترک می‌کنه چه اگه ازدواج کنه، چه برای ادامه‌ی تحصیل تو جای دیگه‌ای. ولی ما به خاطر ترس و وابستگی خودمون که حق نداریم روح‌ و روان یک انسان رو بازیچه‌ی دست خودمون بکنیم و حق مسلم دونستن واقعیت و گذشته‌ی انسانی رو ازش بگیریم. کافیه یک لحظه فکر کنیم اگه خودمون جای بچه‌امون بودیم چه انتظاری از والدینمون داشتیم. من به خوبی می‌دونم که گفتن حقیقت به بچه چقدر ناراحت‌کننده هستش برای ما، مامان‌وباباها (از احساس دردناکِ خودم براتون گفتم) ولی با تمام این تفاسیر من به عنوان مادر، یارِ جانی به عنوان یک پدر، ما به عنوان انسانِ بالغ با دل‌وجان، تمام درد و زجر این داستان رو به جون می‌خریم تا ذره‌ایی ناراحتی به خاطر این قضیه از جانب ما براش به وجود نیاد.

پاسخی بگذارید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید