روزی که تصمیم گرفتیم این گونه بچهدار بشیم احساس کردم با دونهدونهی سلولهام باردار وجود نازنینش شدم، راهی و حسی که مشترک بود بین من و پدرش. نه ماه کلاس برای آمادهسازی داشتیم، نه ماهی که پابهپا و دست در دست همدیگه طی شد. بر عکس بچهدار شدن از طریق بارداری، به عنوان زن و مرد، شرایطمون، انتظارمون، نگرانیهامون یکسان بود و مشترک.
بارها از ما سوال شد چطور میتونیم عاشق بچهای باشیم که خودمون به این دنیا نیاوردیم. راستش عشق بین من و همسرم جواب این سواله. وقتی ما دو نفر بدون هیچ رابطهی خونی و خویشاوندی و با کلی تفاوت، این طور بدون مرز عاشق هم هستیم، پس میتونیم عاشق فرزندی غیر همخون هم باشیم. عشقی که با هر بوسه، با هر نوازش و با هر آغوش گرم، ما رو بیشتر در خودش حل میکنه، عشقی که اشکها رو به لبخندها بدل میکنه و حالاست که ما خودمون رو غرق یبینیم.