حوه و زمان گفتن حقیقت بسیار اهمیت داره اما تا وقتی که جریان فرزندخواندگی و گذشتهی فرزندمون برای خودِ ما واضح و عادی نباشه، شک نکنید که نمیتونیم راوی خوبی برای فرزندمون باشیم. یکی از تمرینهایی که ما باید انجام میدادیم این بود که مدتی باید توی یکی از خطوط متروی شهرمون که معمولا پر از آدمهای معتاد و دائمالخمر و بیمار روانی هست رفتوآمد میکردیم.به هر حال امکان اینکه والدین زیستی فرزندِ ما توی یکی از این شرایط باشند وجود داره و ما اینطوری میتونستیم از نزدیک این افراد رو ببینیم. بعضی وقتها دلم براشون میسوخت، بعضی وقتها ازشون میترسیدم اما بعد از یک مدت فقط به چشم انسانهایی که تو شرایط خیلی بدی گرفتار شده بودند بهشون نگاه میکردم. کمکم میتونستم بدون ترس روی صندلی قطار بشینم، وقتی یکیشون داد و فریاد راه میانداخت. اینجا بود که مواجه شدن با این افراد برامون به مقدار زیادی عادی شد. این کار باعث میشه زمانی که در جریان گذشتهی فرزندمون قرار میگیریم نه شوک بشیم، نه دلمون بسوزه، نه ازشون متنفر بشیم و نه قضاوتشون کنیم، فقط به چشم انسانهایی که شرایط بسیار بدی دارند بهشون نگاه کنیم که بنا به هر دلیلی نتونسته یا نخواسته فرزندش رو پیش خودش نگهداری کنه؛ حالا دلیلش هر چیزی میتونه باشه مثل فقر مالی، فقر فرهنگی و یا دلایلی که گفتم و یا هر دلیل دیگهای. والدین زیستی و گذشتهی فرزندانمون بخش جداییناپذیر وجود جگرگوشههای ما هستند که باید اون رو بپذیریم نه اینکه دورشون بیاندازیم یا مثل یک کابوس شبانه برامون باشه. برای فرزندانمون، از والدین زیستیشون نه باید دیو ساخت و نه فرشته. ما میتونیم در موردشون مثل یکی از افراد دور فامیل صحبت کنیم و این زمانی امکانپذیره که برای خودمون عادی باشه. میدونم کار بسیار سختیه، چون پوست خودم کنده شد، اما الآن بسیار راضی هستیم وقتی آرامش فرفری رو میبینیم در مواجه با این قضیه. البته فرفری هنوز خیلی کوچیکه ولی از همین الان میشه گلِ آرامش، ترس و یا تنفر رو از گذشته و والدین زیستی تو دل جگرگوشههامون بکاریم. والدینِ زیستی فرفری همیشه توی لیست دعای ما قرار دارند و ازشون ممنونیم که وقتی دیدند نمیشه فرزندشون رو نگه دارند به جای اینکه توی خیابون رها کنند یا به دست افراد نااهل بسپرند، با سپردنش به بهزیستی باعث شدن ما و فرفری به هم برسیم و بتونیم تمامِ تلاشمون رو بکنیم برای رسیدن به هدف اصلی که همون تحویل یک انسان شاد و سالم به جامعه هستش.
پ.ن: اینجا من رو میبینید تو همون خط مترو.